روز و شبی از پاییز پرتنش 1401 بر من نگذشت که از خودم نپرسیده باشم ؛ اگر آقای حاج قاسم سلیمانی در میا

صدام حسین باز ، کردهای عراقی را آوارۀ ایران کرده و این بار سعید با یک خواهش آمده ببیندت. می‌گوید: «ا

کتاب دوم از مجموعه آسمان به خاطرات شهید تیمسار سرلشگر خلبان جواد فکوری که فرمانده نیروی هوایی و وزیر

علی رغم اینکه خانواده شهید «فرهاد خادم» زرتشتی هستند اما نسبت به سرنوشت کشورشان ایران، بی توجه نبوده

جوانی که از در آمد تو؛ لباس سپاه تنش نبود، یک پیرهن چینی داشت و لبه جیبش عکس امام را زده بود که می خ

ماجرای کتاب از آشنایی اکرم باقری با همسرش آغاز می شود.

شهید علی تجلایی به عنوان نماد مقاومت در روزهای محاصره سوسنگرد شناخته می شود. او از فرماندهان سپاه اس

زندگی شهید رستگار و همسرش، بیش از سه سال دوام نداشت اما آن ها دوران پر فراز و نشیبی را در این مدت سپ

حمید مدت ها مسئول امور فرهنگی سپاه بوده. در کنارش هر کاری که از دستش بر می آمده، برای این مردم انجام

سردار سرتیپ پاسدار نور علی شوشتری در سال ۱۳۲۷ در روستای سر ولایت شهرستان نیشابور به دنیا آمد.

شهید حسین املاکی در شب عاشورای حسینی ۱۳۴۰ در روستای کولاک محله از توابع شهرستان لنگرود دیده به جهان

زندگی صیاد یک زندگی است با سعی و تلاش مداوم و غوطه‌خوردن در سختی‌هایی که هر کس نمی‌تواند به راحتی از

کتاب «قرار بی‌قرار» پنجمین کتاب از مجموعه کتاب‌های مدافعین حرم و مربوط به زندگی شهید مصطفی صدرزاده ا

می‌خواهم یک کاری کنم که با نقشۀ کاغذی کاری نداشته باشیم

بچه های غواص با چشم‌های نمناک به حاج قاسم نگاه می‌کردند.این حالت، نمایشی بود از دل‌شکستگی غواص‌ها.

می‌دانم بروجردی آن‌جاست. می‌خواهم او را نصیحت کنم. من فرمانده دمکرات این منطقه هستم.

از داخل ماشین داشت اسلحه خالی می‌کرد با دو سه تا بسیجی دیگر. از عرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید چقدر ک

کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت: «قبول باشه.» احمد دلش می‌خواست بیشتر باهم حرف بزنند

من سه روز بعد از عروسی برمی‌گردم تو هم اگر می‌آیی یا علی

مهدی زین‌الدین، فرمانده لشکر هم که بود، یک آدم عادی بود.

هر روز صبح،زمسـتان و تابسـتان، در گرما و سرما، توی حیاط اذان میگفت و بزرگ و کوچک خانواده را بیدار می

خاطرات پیـش رو تنها صد خاطره از مردی اسـت که در زندگی کوتاهش مبارزه کرد، صاحب همسـر و فرزند شد، رفا

این صد خاطره روایت گوشه ای از زندگی فرماندهی است که تمام دنیایش را در کوله پشتی خود می ریخت و زیر س

توی زندگی خیلی از آدمها لحظات، ساعتها و روزهایی هست که تصویرشان تا آخر عمر روی تمام زندگی سایه می‌ان

ناگهان بی‌سیم‌چی صدایی غیر منتظره شنید:«می‌دانم بروجردی آنجاست.می‌خواهم او را نصحیت کنم. من فرمانده

در کتاب « مجنون من است لیلی» سعی شده مخاطب را به فضای همدان و حال و هوای مردمش ببرد؛ بنابراین لهجه ه

حاج سعید با موهای سپید و لباس مقدس سپاه برایم حکم یک فرمانده با تجربه را داشت او درکنار دانش آموزان

این اثر در راستای انجام طرحی پژوهشی با عنوان «ثبت و تدوین خاطرات صلاح عسگرپور» به انجام رسیده است بن