دیگر آثار نویسنده
علی هم از همان لحظ هها داشت. از هما نهایی که همیشه و هم هجا
همراهش بود. تصویر نگا ههای پر التماس زخم یها و صدای
تکبیرشان، دویدن روی بد نهای پرخون بچ هها که روی هم ریخته
بود، تصویر رفیق چندین و چندسال هاش که بین راه جا ماند تا قولی
که موقع تر کشان بلندبلند فریاد زده بود. ساعت به ساعت و لحظه به
لحظ هاش توی ذهنش م یآمد و دلش را آتش م یزد. حسرت قولی که
سا لها توی دلش مانده بود شد انگیز هاش برای تفحص. پای خیل یها
را هم با خودش به تفحص باز کرد. عاش قشان کرد. عاشق خودش،
تفحص، منطقه، جنگ و جبهه. فرمانده هم که شد همان جذبه را
داشت. آ نقدر دوستش داشتند که وقت شهادتش جوری بر سر و
روی خود م یکوبیدند و گریه م یکردند که انگار پسری در فراق پدر.
یادگاران ۳۰ ( علی محمودوند)