دیگر آثار نویسنده
علی رغم اینکه خانواده شهید «فرهاد خادم» زرتشتی هستند اما نسبت به سرنوشت کشورشان ایران، بی توجه نبوده و احساس وظیفه کردند، و در نهایت پسر این خانواده در جبهه حق علیه باطل حضور یافت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
داستان «جای پای فرهاد» از کوچه پس کوچه های کرمان پا می گیرد و خواننده را دنبال دخترکی می کشد که آرام و قرار ندارد اما سرنوشت دخترک چنین رقم خورده که بعدها مادر شهیدی باشد به نام «فرهاد خادم»؛ همان که روز نخست اسفندماه ۱۳۶۰ در خط مقدم جبهه، در تنگ چزابه، به شهادت رسید
فرهاد خضری در این کتاب روایتش را با یک جست وجو آغاز می کند؛ جست وجوی «فوران عشق به هستی»، در قلب یک مادر ایرانی. اما چرا او دست به چنین جست وجویی زده است؟ خودش پاسخ می دهد: «چون مادران ایران زمین حرف ها برای گفتن دارند... و غزل ها برای سرودن.» این آغاز ماجرای دور و درازی است که «تاج گوهر خداداد کوچکی» راوی و فرهاد خضری «راوی مکمل» در صفحات کتاب به نقل آن می پردازند و شهید فرهاد خادم را به عنوان یکی دیگر از شهدای این سرزمین به مخاطب معرفی می کنند.
گزیده ای از کتاب:
آمده بود مرخصی و بی تابی می کردم که بیش تر بمون. رفت از ساک اش یک لنگه جوراب آورد گذاشت کف دست من .
گفتم (( باز شوخی کردن ات گل کرد؟))
گفت (( به خاطر این لنگه جوراب. اگر هم بخوام ، دیگه نمی تونم بمونم، مامان.)) یک لنگه جوراب ساده بود . از این بافتنی ها. خیلی هم با سلیقه بافته شده بود.
گفتم(( چرا پس فقط یک لنگه است؟))
گفت یک روز پیرزنی را می آورند پیش اش و می گویند با او کار دارد. پیرزن می گوید (( تو فرمانده این لشکری؟)) فرهاد می گوید (( منم الان فقط کوچیک شمام. امرتونو بفرمایین.)) پیرزن لنگه جوراب را دودستی می گذارد کف دست فرهاد و می گوید((توی خونه م فقط اندازه ی همین لنگه جوراب نخ داشتم. اینو بپوش، خدا رو یاد کن ، سالم بمون، برو با دشمن ات بجنگ.))
توی چشم هام خیره شد و گفت ((تو مادری و اون هم منو پسر خودش می دونه، حرف کدوم تونو گوش بدم؟))
ساکت شدم . قدرت نداشتم بگویم (( حرف دل تو گوش کن.))