فروشگاه اینترنتی روایت فتح

محصولات مرتبط

ستاره های کوکب روایت داستانی از مادر شهیدان حسن، علی و رضا مظفر
حلوای عروسی (زندگی نامه داستانی شهید محمدرضا مرادی به روایت مادر شهید)
مگر چشم تو دریاست! (مرحوم حجت الاسلام والمسلمین جنیدی و شهیدان محمد، عبدالحمید،نصرالله و رضا جنیدی به روایت همسر و مادری مجاهد)
بانوی قرن (روایت داستانی از مادر شهیدان حسن، عباس و امیر اسماعیل‌زاده )
تهنیت عشق سلام روایت داستانی از زبان مادر شهیدان عبدالحمید فتاحیان
مادران ۷ شهید سالاری به روایت مادر
مادران ۹ تابنده - شهید کامران گنجی به روایت مادر
مادران ۸ آبا - شهیدان دباغ زاده به روایت مادر
مادران ۶ درضیه - شهید علی شرفخانلو به روایت مادر
مادران ۵ پسرانم برای انقلاب - شهیدان آقا جان لو به روایت مادر
مادران ۳ فرشته ها حواسشان جمع است - شهیدان غیاثوند به روایت مادر
مادران ۲ شهیدان قاضی به روایت مادر
وزن :۲۳۸گرم
شابک :۹۷۸۶۰۰۳۳۰۲۶۳۱
نوبت چاپ :4
سال چاپ :1398
تعداد صفحات :238
وضعیت :انتشار یافته

دیگر آثار نویسنده

مادران ۱ کد کالا 56

جای پای فرهاد

نویسنده:
دسته بندی:
فروست :
کلمات کلیدی: مادران فرهاد جای پای فرهاد
قسمتی از کتاب

گزیده ای از کتاب:
آمده بود مرخصی و بی تابی می کردم که بیش تر بمون. رفت از ساک اش یک لنگه جوراب آورد گذاشت کف دست من .
گفتم (( باز شوخی کردن ات گل کرد؟))
گفت (( به خاطر این لنگه جوراب. اگر هم بخوام ، دیگه نمی تونم بمونم، مامان.)) یک لنگه جوراب ساده بود . از این بافتنی ها. خیلی هم با سلیقه بافته شده بود.
گفتم(( چرا پس فقط یک لنگه است؟))
گفت یک روز پیرزنی را می آورند پیش اش و می گویند با او کار دارد. پیرزن می گوید (( تو فرمانده این لشکری؟)) فرهاد می گوید (( منم الان فقط کوچیک شمام. امرتونو بفرمایین.)) پیرزن لنگه جوراب را دودستی می گذارد کف دست فرهاد و می گوید((توی خونه م فقط اندازه ی همین لنگه جوراب نخ داشتم. اینو بپوش، خدا رو یاد کن ، سالم بمون، برو با دشمن ات بجنگ.))
توی چشم هام خیره شد و گفت ((تو مادری و اون هم منو پسر خودش می دونه، حرف کدوم تونو گوش بدم؟))
ساکت شدم . قدرت نداشتم بگویم (( حرف دل تو گوش کن.))