دیگر آثار نویسنده
(زندگی نامه داستانی شهید محمدرضا مرادی به روایت مادر شهید)
شهید مرادی کمی قبل از جنگ نامزد می کند و سه، چهار ماه بعد از شروع جنگ هم به شهادت می رسد. ایشان در آخرین نامه ای که به خانواده نوشته بود، از مادر می خواهد مقدمات مراسم عروسی اش را مهیا کند. مادر هم وسایل پخت شام عروسی را تهیه می کند و حتی با یکی از همسایه ها صحبت می کند تا خانه اش را برای برگزاری جشن ازدواج در اختیار آن ها بگذارند، اما در همین حین خبر شهادت محمدرضا را می شنود. ناخواسته همه وسایلی که برای مراسم ازدواج پسرش تهیه کرده بود صرف مراسم شهادت محمدرضا می شود.
من و معصومه و مش باقر با هم به خواستگاری رفتیم. زهره یکپارچه خانم بود. پدر و مادر و برادر زهره هم بسیار محترم و خوب بودند. بعد از جلسهی اول که من زهره را پسندیدم، محمدرضا سیصدتا سؤال نوشت و گفت: مامان اینها رو بدید به زهره خانوم و هر وقت جواب داد بعد من میام. زهرهی بندهی خدا جز چند تا از سؤالها همه را جواب داده بود. محمدرضا از جوابها خوشش آمده بود. از همه بیشتر خوشحال بود که با زهره و خانوادهاش هم عقیده است.