(به روایت اسیر شماره ی ۸۶۱؛ لطف الله صالحی)
اسیر با زندانی خیلی فرق میکند. زندانی مثلاً حکم میخورد پنج سال یا ده سال. خودش را آماده میکند و با خودش کنار میآید که من این مدت را توی زندانم، اما اسیر حسابش جداست.
اسیر به مسافری میماند که بهزور سوارش کردهاند و مقصدش را هم نگفتهاند. چون از مقصد هیچ خبر ندارد، هر قدمی که جلو میرود با خودش میگوید ممکن است مقصد اینجا باشد؛ یعنی نمیتواند خودش را تنظیم کند برای هیچ مکان و زمانی. وقتی پایان را نتوانی ببینی و نتوانی حدس بزنی، خیلی مقاومت میخواهد که بتوانی بایستی و در این حرکت، حتی دست کسانی را هم که دارند میافتند بگیری. اواخر اسارت، اکثر بچهها این حالت را داشتند که واقعاً ساده نبود.