دیگر آثار نویسنده
منتظر آرمان بودن، کار سختی بود. از خواندن که خسته می شدم، خودم را با کارهای خانه مشغول می کردم. خانه ام را با همان وسایل دست چندم و در دیوار رنگ و رورفته اش، خیلی باسلیقه چیده بودم؛ تمیز و مرتب. همه چیز را برق می انداختم، چه قدر هم باحوصله این کارها را می کردم. نه من، همه ی خانم هایی که مانده بودند جزیره این طور بودند؛
خانه دار و کدبانو. گاهی فکر می کنم آن روزها چه قدر واقعی زندگی می کردیم. شاید دلیلش این بود که روزی چند بار خطر از بالای سرمان می گذشت و همین خطر، ارزش واقعی همه چیز را برملا می کرد.