میگویند در دنیا هیچ چیز اتفاقی نیست، اینکه پایت جایی گیر میکند و زمین نمی خوری، یا بیحواس هنگام رفتن خاری توی پایت مینشیند،
یا ماشینی در لحظه جلوی پایت ترمز میکند،
اتفاقی نیست.
همه چیز در این دنیا حساب و کتاب دارد. وقتی فستیوال گلوله میآید و تنها وینگه وینگهی آن در گوشهایت مینشیند و حتی یکی از آنها هم به تو اصابت نمیکند، در حالی که تنها یک تیر همرزمت را به فیض شهادت رسانده، یعنی تکتک آن تیرها مأموریت خودشان را دارند و حساب و کتاب خودشان را .
اگر میخواهید شمهای از این حساب و کتابها و حکمتهای خدا را از دریچه واقعیت نظارهگر باشید، کتاب باران تشنه را بخوانید.
خانم مریم شیدا خواهری است که درد سالها دوری خانواده از برادرش را، به دست کلمات سپرده و کتابی نگاشته که قهرمان داستانش احمد، برادر اوست.
- یکی دیگه اومده می خواد از بچهها سان ببینه...
- این یکی به ریش و قیافه کاری نداره هر که قدش کوتاه باشه رو از مقر بیرون می کنه.
دوباره ضربان قلبم شروع کرد به نامنظم زدن. همانطور که توی صف جاگیر می شدم ؛ فکرم مشغول بود تا راهی پیدا کنم تا از این گزینش قد هم سر بلند بیرون بیایم. با خودم گفتم اگر به من گیر دادند خودم را به شان آویزان می کنم و رضایتشان را می گیرم. بعد جواب خودم را میدادم که اینطوری تابلو میشوم و سر و صدایم هم که بلند شود مرد صبح, هم راپورتم
را میدهد و اوضاع خرابتر می شود. باید فکر دیگری میکردم. در مخیلهام قدم میزدم که چشمم خورد به سولههایی که کنار حیاط مقر تعبیه شده بودند.