دیگر آثار نویسنده
مهمترین چیزی که سعی میکرد رعایت کند، راستگویی بود؛ حتی وقتی به ضررش تمام میشد، دروغ نمیگفت، اگر کتک هم میخورد باز دروغ نمیگفت.
همۀ این رفتارها باعث شد دو سه ماه بعد، همانهایی که اوایل توی رویش به او توهین میکردند، با اینکه از برخوردهای قبلی خودشان خجالت میکشیدند و رویشان نمیشد، میآمدند جلو و با او صحبت میکردند. کمکم بگو و بخند و رفاقتشان بیشتر شد. رستم با خیلیها فرق داشت. همان بسیجیهای متعصب هم لابهلای صحبتهایشان وقتی دیدند اینقدر صادق است، به خودش علاقهمند شدند و از آن به بعد بیشتر به او احترام میگذاشتند. بعد از مدتی، کار به جایی رسید که از او اجازه میگرفتند و روی پتویش نماز میخواندند؛ رستم هم اجازه میداد. همینها باعث شد رفتارشان با دیگر اقلیتها هم تغییر کند. دینشان را قبول نداشتند، ولی بهعنوان یک هموطن، مثل قدیم با آنها هم دشمنی نمیکردند. میگفتند همه ایرانی هستیم، اگر خودمان هوای خودمان را نداشته باشیم، پس عراقیها باید هوایمان را داشته باشند؟