محصولات مرتبط

عشق چرا ندارد! شهید مدافع حرم محمد صاحب کرم به روایت همسر
کاپوچینو در رام الله متن کوتاه « شارون و مادر شوهرم»
سوقی خاطراتی از زبان ایرانیان بازگردانده شده از عراق
جنگ بدون صلح بر اساس یک عملیات بایکوت شده در جنوب لبنان
کتاب‌ها شیمیایی نمی‌شوند خاطرات زندگی صلاح عبدالامیر عسگر پور
سیاح زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم سعید سیاح طاهری
راز بی‌بی جان زندگینامه داستانی سیده بتول جزایری مادر شهید سید حسین علم الهدی
ماه بالا نشین روایت داستانی شهید حجت الاسلام عباس شیرازی از زبان همسر
مجنون من لیلی است سردار شهید سعید اسلامیان به روایت همسر
به رنگ خاک مجموعه خاطرات شهید سید محمدحسین علم الهدی
اسیر آلواتان مجموعه خاطرات شهدا و اسرای در بند کومله و دموکرات از زبان شاهدان عینی
بخور نخور خاطرات داستانی مدافعان بیت المال

دیگر آثار نویسنده

عقربه‌‎های جامانده کد کالا 231

زندگینامه داستانی شهید احمدفرگاه

کلمات کلیدی: عقربه جامانده روایت فتح شهید احمد فرگاه زندگینامه داستانی
قسمتی از کتاب

به خودم که آمدم دیدم سرم چسبیده به سقف. دور و برم پر بود از شیشه‌های خرد شده. گیج بودم و فکرم نه پی حال خودم بود، نه احمد. تنها فکری که مثل نبض توی سرم می‌زد، حال کودک توی راهم بود. بدجور ترس افتاده بود به جانم. به هر جان کندنی بود خودم را از شیشه عقب ماشین بیرون کشیدم و نشستم روی زمین. چادرم را پیچیدم دور خودم و مضطرب چشم دوختم به احمد، مصطفی، اعظم و الهه که هر کدام‌شان یک جوری خودشان را از ماشین بیرون کشیدند.

تا امدم خدا را برای سالم بودنشان شکر کنم و یک نفس راحت بکشم، چشمم افتاد به در صندوقعقبی که از ضرب ضربه‌ها باز شده بود و نوارهایی که کف جاده پخش شده بودند. شروع کردیم به جمع کردن نوارها. هنوز چند نواری کف جاده جا مانده بود که از دور سوسوی چراغ ماشینی به چشم‌مان خورد. احمد گفت:«خدارو شکر یه ماشین پیدا شد. شماها برین اصفهان پیش دخترخاله‌تون، من و مصطفی هم می‌مونیم اینجا تا ماشین رو ببریم درست کنیم

ماشین که جلوی رویم ایستاد لرز افتاد به جانم. نه از سرمایی که در تنم خزیده بود.نه. همه‌اش از دیدن ماشینی بود که با ابهت ایستاده بود در چند قدمی‌ام؛یک کادیلاک سیاه..