مستند داستانی شهید فتنه 1401، اسماعیل چراغی فرمانده گردان امام حسین «علیه السلام» در یگان ویژه اصفهان
عطر خوش حلوای زعفرانی خانه را پر کرده بود. به طرف آشپزخانه رفت. اسماعیل وسط پذیرایی خوابش برده بود. مادر کنار گاز ایستاده بود و با کفگیر چوبی حلوا را هم میزد. چشمش به ساناز افتاد.
- بیدار شدی مادر؟ هر چی گشتم شیشه گلاب رو پیدا نکردم، کجا گذاشتیش؟
ساناز به طرف کابینت رفت و نشست کف آشپزخانه، ظرفهای داخل کابینت را کنار زد، شیشه گلاب را بیرون کشید و به دست مادر داد.
- مامان، برای بابا حلوا درست میکنی؟! امروز که پنجشنبه نیست.
مادر گلاب را داخل حلوا ریخت.
- نه مادر، مگه وسط اتاق رو ندیدی؟
ساناز چند قدمی به طرف مادر رفت.
-= دیدم، اسماعیل خواب بود، اون خواسته حلوا بپزی؟
مادر به طرف ساناز برگشت و با تعجب گفت:« تو چرا مشکی نپوشیدی؟ مگه نمیبینی اسماعیل مٌرده؟»