خاطرات مرحوم مرضیه حدیدچی(دباغ)
با دیدن امام سرگشته شدم. در راه بازگشت از پنجره به بیرون نگاه کردم و اشک میریختم. دلم میخواست کاری برای آقا بکنم. اما چه کاری از دستم بر میآمد؟ چه میتوانستم بکنم؟ دیگر ارام و قرار نداشتم و روز به روز حالم رو به وخامت رفت تا انجا که در بیمارستان بستری شدم با حال نزار به همسرم التماس کردم خانه و زندگی را بفروشد و به قم عزیمت کنیم تا شاید بتوانم کنیزی اقا را بکنم!