باورم نمیشد که شهید شده باشم. در دل،ف خدا هزاران بار شکر کردم که بالاخره مرا لایق دید و شهادت را نص
توپخانه آماده،همه چیز آماده،فقط منتظر بودیم هدفی بیاید و اولین گلوله را بزنیم.اما اولین چیزی که از پ
سوریه نرفتهام. چه قبل از شروع جنگ و چه بعدش که سروکارم افتاد به نوشتن از مردانی که پایان زندگی دنیا
عنوانش را متناسب با شخصیت اول داستانم که از روستا حمایت کرد، «داوِت» گذاشتم. داوت کلم های در زبان کر
زندگی جریان داشت که جنگ آمد. با جنگ هم زندگی ادامه داشت، بعد از آن هم همین طور.در این بین، بعضیها ب
هشتاد داستانک این مجموعه در دو بخش چهل تاییذیل عناوین«جنگ»و «صلح»به رشته تحریر در آمدخ تا داستان اصح
این کتاب روایتی است از بودنهای مردی که در وجودش«من» نداشت،اما یادش در قلبها به یادگار ماند و رد پا
هر انسانی داستانی دارد.داستانی منحصر به فرد و پرفراز و نشیب که روایتگر تمام گرههای فرش رنگارنگ بافت
جنگ همیشه زیر لایههای این خاک و آب جاری است. نبرد شکوهمند حق و باطل.اما دست روزگار برگ جدیدی از مظل
همزمان دوکتاب از زندگی دو عضو یک خانواده به چاپ رسید؛ پسری مبارز، مجاهد، رزمنده و شهید و مادرشهیدی
پسری مبارز، مجاهد، رزمنده و شهید و مادرشهیدی مبلغ، مدرس، نماینده یک شهر و شهیده خانم شیرین زارعپو
خانم فرماندار واقعاً نمونۀ کامل خانمی باوقار و با شخصیت بود
با شروع سال تحصیلی ، رقیه هم مثل قبل در سمت مربی امور تربیتی و دبیر معارف کارش را شروع کرد ، این با
اگر حالم بد باشد، بهشت زهرا هم نمی روم و اگر حالم خیلی بد باشد، دعای ندبه را هم توی خانه می خوانم.
قصۀ زندگی بعضی از آدمها آن قدر پرماجراست که نمیتوانی تصمیم بگیری از کجا شروع کنی و به کجا برسی؟ از
ِتلاش پیش رو حکایـت مردمانی اسـت که در رنجها و سـختیهای این مسـیر سهیماند و با عقلهای بیدارشدهشان
کتاب بیبی سلطنت، آرزوی کودکانهای است که بعد از سالها به واقعیت بدل شده است
میدانم بروجردی آنجاست. میخواهم او را نصیحت کنم. من فرمانده دمکرات این منطقه هستم.
همه رفتند. کاسۀ آب خالی هنوز در دستش بود و به انتهای خیابانی که اتوبوس رزمندگان در آن پیچیده بود، نگ
صدام حسین باز ، کردهای عراقی را آوارۀ ایران کرده و این بار سعید با یک خواهش آمده ببیندت. میگوید: «ا