خاطرات طلبه فرهنگی حسین عباسی از 45 روز سفر به سوریه
«یه عطر خوشبو بهم میدی؟»
-عطر مفتی نداریم تییم کن و عطر بگیر!
با تعحب در حوابم گفت:« تییم؟! تیمم چیه؟!»
به گمان اینکه فراموشش شده گفتم: «تییم دست میذاریم روی خاک و...»
نشست و هر دو دستش را توی خاک فرو کرد و بیرون آورد آنجا بود که فهمیدم واقعا بلد نیست. تیممم بدل از وضو و غسل درآن اوضاع جنگی و بی آبی خیلی به کار رزمندهها میآمد. شروع کردم به یاد دادن و در عین حال توضیح دادم تیمم چه موقع به کار میآید. بعد از توضیح من و چند بار که امتحان پس داد و فهمیدم یاد گرفته است به او عطر دادم. در همین حین بچههای دیگر خیبر 9 دور ما حلقه زده بودند . رو کردم به بقیه.
-هر کی عطر میخواد باید اول تیمم کنه. بعد بهش عطر میدم.
.