دیگر آثار نویسنده
شاهرگی برای حریم (زندگی نامه داستانی شهید حمیدرضا اسد اللهی)
حمید گفت: «مصطفی جان هرچه دارم مال تو.» گفتم: «نه. آن چیزی که خیلی برایت با ارزش است را بگو.» گفت: «من یک چفیه دارم که خیلی برایم با ارزش است.»
حالا هم اینقدر دم از شهادت نزنید که مال این حرفها نیستید. بگویید اگه شهید شدید چه به من میرسد؟ حمید گفت: «مصطفی جان هرچه دارم مال تو.» گفتم: «نه. آن چیزی که خیلی برایت با ارزش است را بگو.» گفت: «من یک چفیه دارم که خیلی برایم با ارزش است.» گفتم «چی؟ یک چفیه؟ قرآن و پول و اینهمه چیز با ارزش داری. آنوقت یک چفیه؟» گفت: «این چفیه از همهچیز برایم مهمتر است. از دست آقا گرفتمش.» با یک عشقی گفت از دست آقا گرفتمش که تازه فهمیدم عشق به ولایت یعنی چه. برایم خیلی جالب بود. با ارزشترین چیزی که درآن شرایط سخت داشت، یک چفیه بود. آنهم فقط بهخاطر عشق به آقا.