زندگینامه داستانی جانباز مدافع حرم عباس دهقانی
این کتاب برداشتی داستانی از زندگی جانباز مدافع حرم، عباس دهقانی است. جوانی اهل گوریگاه که بیشتر روزها و شبهای بیست و هشت سالگیاش در تاریکی خلاف میگذرد. تا این که یک روز دیدن نامه اعزام دوستش به سوریه تلنگری میشود بر شیشه ذهنش. آن نامه یادآور خوابی میشود که عباس روز قبلش دیده بود. خوابی که در محاصره چند ساعته رتیان، زیر گلولهباران تعبیر شد و روی سیاه سکه زندگی عباس را برگرداند.
نمیدانستم به کدام طرف فرار کنم! زمین زیر پایم مثل گهواره پریشانی میماند که نه تنها قصد خوابم را نداشت که میخواست اگر خوابی هم توی وجودم هست بپراند. انگار دو طرف دعوا قصد جانم را کرده بودند که با تمام قوا، توپهای آتشینشان را روی سرم میریختند. دیگر تانکی در کار نبود و در عوض توپخانهها و بالگردهای جنگنده به میدان آمده بودند. حتماً نیروهای خودی فکر کرده بودند من هم تمام کردم که به قصد کشت، وجب به وجب را شخمکاری میکردند. خمپاره صد و بیستی از بالای سرم آتش کرد و چند متر آن طرفتر به زمین خورد. آنقدر لرزیدم که حس کردم الان است که زمین زیر پایم باز شود. نمیدانم از ترس بود یا درد که نالیدم: واااااای