دیگر آثار نویسنده
(زندگینامۀ شهید مدافع حرم، پژمان توفیقی (به روایت طاهره خوبکار همسر شهید)
چهلودوروز از رفتنش میگذشت و طبق گفته خودش سه روزونصفهای دیگر باید منتظر میماندم. انگشت اشارهام را روی روز دوشنبه گذاشتم. یکیکی خانهها را رد کردم تا به روز جمعه، شانزدهم بهمن رسیدم. هر چه میگذشت، تحملش سختتر میشد. از شنبه که گفته بود عملیات داریم و مشخص نیست کی بتوانم زنگ بزنم، آرام و قرار نداشتم.
چند متر رکاب زد و یکدفعه از روی گودال پرید. باز هیجانم غلغل کرد. قدرت خاموش کردنش را نداشتم! بقیه دخترها سر جایشان نشسته بودند و با نگاه، کیف میکردند، اما من از روی سنگ بلند شدم و به سمتش دویدم. پسرها دورهاش کرده بودند. مقابلش ایستادم. یک لحظه نگاهم کرد. دهانم را که از ذوق به خنده باز شده بود، بازتر کردم. - ببخشید آقای توفیقی! میشه به منم یاد بدین چه جوری تک چرخ بزنم و از روی گودال بپرم؟ با قهوهای چشمانش خیرهام شد و با جدیت تمام گفت:«نخیر!»