مستند داستانی از زندگی فاطمه همایون مقدم، مادر شهید ناصر عبدالی
همزمان دوکتاب از زندگی دو عضو یک خانواده به چاپ رسید؛ پسری مبارز، مجاهد، رزمنده و شهید
و مادرشهیدی مبلغ، مدرس، نماینده یک شهر و شهیده.
خانم شیرین زارعپور نویسنده هردو کتاب، روایتگر فراز و نشیب زندگی هر دو نفر است؛ هم مادر و هم پسر. او از وقایع مشترک میگوید و از روحیات متفاوت، از استعدادها میگوید و آرزوهای مختلف. از دفاع مقدس و جوانهایی که عطای بورسیههای بهترین دانشگاهها را به لقایشان بخشیدند و خونشان بر نهال نو پای انقلاب ریخت، تا مادرانی که رنگ و بوی فرزندانشان را گرفتند و ادامه دهنده راهشان شدند. او از مسئولیت میگوید و وظیفه شناسی؛ از دشمنی میگوید و شهادت مظلومانه، ترور ناجوانمردانه و پرونده باز شهادت یک نماینده مجلس، یک مادر شهید...
باید هر دو کتاب را باهم خواند تا مفهوم تربیت ایرانی_اسلامی را درک کرد.
گل سرخی که با نگاهش توی خرازی جا گذاشته بود هی رنگ میگرفت و رنگ میباخت. دختر آمده بود قرقره بخرد که کرمعلی با دقت نگاهش کرد. با این نگاه
دقیق، هم خودش خجالت کشید هم دختر. سرش را پایین انداخت. دوباره که
سرش را بلند کرد، پرسید: «چه رنگی باشه؟» دختر جواب داد: «سبز»
بـا شـنیدن کلمـه سـبز، کرمعلـی بـاب حـرف زدن را گشـود و پرسـید: «رنـگ چشماتون؟» نگاه دختر از خجالت پشت پلکهایش پنهان شد. سؤال کرمعلی هم بی جواب ماند. حالا دیگر او مانده بود و وسعت سـبزنگاه دختری که دلش
را برده بود. دلش را برده و دسـت و پای او را لرزانده.