زندگینامه داستانی سیده بتول جزایری مادر شهید سید حسین علم الهدی
از همون اول گفتم که شهید شدی، گفتم دروغه هر کی گفته تسلیم صدام شدی؟! اما حسین جان، این چه اومدنی شد؟ قرار آخر ماه صفرمون چی شد پس! حسرت به دل موندم حسین... چطور این تن پاره پاره تو رو ببرم اهواز.. سرش را رو به آسمان برد و فریاد زد:« خانم زینب چی کشیدی تو کربلا...صبرم بده... صبرم بده...!» همین طور این جمله را با ناله و اشک تکرار میکرد که یک آن صدایی شنید:« خوش اومدی بی بی جان...هویزه منتظرت بود...» الله اکبر این صدای حسین است. هراسان از جایش بلند شد و نگاهی به اطرافش کرد. وسط بیابان بی آب و علف و خشک هویزه میان تلّی از خاک و خون و پیکر شهدا ایستاده بود. پسرها را صدا کرد.
- حسین همین جا دفن میشه.
.