فروشگاه اینترنتی روایت فتح

محصولات مرتبط

از چشم ها ۱۵ آدم ها تو قاب من نمی میرند (کتاب سعید جان بزرگی)
از چشم ها ۱۴ ققنوس سوخته (کتاب منصور فلاحت پور)
از چشم ها ۱۳ روایت نا تمام (منصور ستاری)
از چشم ها ۱۲ آخرین باری که زود رسید (حسن طاهرنژاد)
از چشم ها ۱۱ بچه ها دیرتون نشه (مهدی رضایی مجد)
از چشم ها ۱۰ اشتباه می کنید! من زنده ام (کتاب علی شرفخانلو)
از چشم ها ۹ قاصد خنده رو (کتاب فضل الله محلاتی)
از چشم ها ۸ همان لبخند همیشگی (کتاب محمد بروجردی)
از چشم ها ۷ خدا می خواست زنده بمانی (علی صیاد شیرازی)
از چشم ها ۶ مرگ از من فرار می کند (مصطفی چمران)
از چشم ها ۵ تو که آن بالا نشستی (مهدی زین الدین)
از چشم ها ۴ رد خون روی برف ( محمود کاوه)
وزن :۱۹۰گرم
شابک :۹۷۸-۶۰۰-۳۳۰-۰۴۲-۲
نوبت چاپ :1
سال چاپ :1394
تعداد صفحات :150
قطع :رقعی
وضعیت :انتشار یافته

دیگر آثار نویسنده

از چشم ها ۱۲ کد کالا 110

آخرین باری که زود رسید (حسن طاهرنژاد)

دسته بندی:
فروست :
کلمات کلیدی: از چشم ها آخرین باری که زود رسید شهید طاهرنژاد طاهرنژاد
قسمتی از کتاب

حسن آمد نشست کنارش و با اطمینان گفت: «مادر خدای بچه‌هام و شما بزرگه!» بعد رفت توی کوچه و خودش را به پدر رساند: «بابا این دفعه اگه من برم دیگه برگشتی در کار نیست، اگه شهید شدم، دنبال جنازۀ من نیاید. جنازه‌م رو براتون میارن، اگر زنم ازدواج کرد و شوهرش خونه نداشت این خونه رو بهش بدید.» همین‌طور هم شد. نوزده رمضان همان سال شد آخرین دیدارمان. حسن ناراحتی معده داشت، با این همه روزه‌اش را می‌گرفت. وقتی جنازه‌اش را آوردند دوسه تکه نان خشک برای افطاری توی جیبش بود. من آن موقع خیلی از مرده می‌ترسیدم، ولی رفتم سرخانه و او را دیدم. لبخندی که تمام بیست‌وچهار سال روی لب‌هایش دیده بودم، هنوز توی صورتش بود. انگار خوابیده بود و با اینکه سه چهار تیر خورده بود، بدنش کاملاً سالم بود. انگار به خوابی عمیق فرو رفته بود.