چگونه می شود عطر حضور مردی را که سال ها است رفته، هنوز در مشام داشت؛ چگونه می شود آنقدر به او نزدیک بود که بودنش بیشتر از نبودنش باشد؛
مردی که هنوز می آید و توی خانه ات می نشیند، با تو حرف می زند، نگاهت می کند و می خندد. از غصه هایت می گویی و او سر تو را می گذارد روی سینه اش. چیزی مثل خواب است زندگی، هر جا که آن دستها را لمس کنی.