فروشگاه اینترنتی روایت فتح

محصولات مرتبط

نیمه پنهان ماه ۳۴ حسین انصاری به روایت همسر
نیمه پنهان ماه ۳۳ شهید شعبانعلی عفیفه به روایت همسر
نیمه پنهان ماه ۳۲ املاکی به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۳۱ داوودآبادی به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۳۰ شوشتری به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۲۹ قاضی میر سعید به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۲۸ ممقانی به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۲۷ صبوری به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۲۶ رستگار به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۲۵ آبنیکی به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۲۴ شفیعی به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه ۲۳ رهبر به روایت همسر شهید

دیگر آثار نویسنده

نیمه پنهان ماه ۲۸ کد کالا 92

ممقانی به روایت همسر شهید

نویسنده:
دسته بندی:
نا موجود
کلمات کلیدی: نیمه پنهان نیمه پنهان ماه ممقانی شهید ممقانی
قسمتی از کتاب

غروب که سرمان خلوت شد، آن دو نفر آمدند و با ناراحتی گفتند: «خواهر اگر کاری ندارید ما با شما صحبتی داریم.»
تعجب کردم و گفتم: «بفرمایید فعلا کاری ندارم.»
هردو سرشان را انداختند پایین، یکی شان با بغض گفت: «خواهر! ما ممنونیم از این که شما به داد ما می رسید، اما ما امروز از حرف شما خیلی ناراحت شدیم. ما توی عملیات ها از جون خودمون می گذریم. خیلی وقن ها هم گشنه و تشنه می مونیم اما به خاطر رضای خدا می جنگیم. اصلا فکر شکم مون نیستیم، هر چقدر هم که گرسنگی بکشیم. حالا شما به خاطر یک لیوان شربت می گید اینا شکموین بهشون ندید؟»
از حرف شان خنده ام گرفته بود، هم دلم برایشان سوخت. گفتم: «نه! برادر شما اشتباه متوجه شدید. من نگفتم شما شکمویید.»