دیگر آثار نویسنده
قاصد خنده رو (کتاب فضل الله محلاتی)
فضل الله گفت: «به خدا قسم اگه توی تموم این سالها شریک شادی و غمم نبودی، اگه میدونستم طاقتش رو نداری، یه دقیقه هم به خودم اجازه نمیدادم که بدونی از خدا چه درخواستی دارم.» گفتم: «نمیشه یه حرف دیگه بزنیم؟» گفت: «من که همراهیها و مهربونیهات یادم نمیره، سیدخدا. شب و نصف شب اومدن ریختن توی خونهت، عوض دست و پا گم کردن، شوهرت رو فراری دادی.
با بچههای قدونیم قدت، با دست خالی، بیپشتوپناه جلوشون وایسادی. صبوری کردی، بزرگی کردی، خانومی کردی، سربلندم کردی.» گفتم: «مگه من گله کردم که اینجوری شرمندهم میکنی؟» گفت: «اجازه میدی حرف اصل کاری و آخرم رو با دل راحت بهت بگم؟» گفتم: «فقط به شرطی که حرف دلت دل من رو نشکنه.» گفت: «اگه بگم دوست ندارم توی رختخواب بمیرم، دلت میشکنه؟» فقط نگاهش کردم. دلم داشت مثل سیر و سرکه میجوشید. چی باید جوابش را میدادم؟