روایت داستانی شهید حجت الاسلام عباس شیرازی از زبان همسر
در سیزده سالگی، وقتی دروازه قلبت به روی مردی باز میشود که محرمت شده، مخصوصا وقتی همانی باشد که فکر کردی؛ خوشبختی پرندهای است که روی شانهات نشسته.
عشق، احترام، محبت، حس دوشت داشتنی، احساس مسئولیت و تعهد، همه اینها پیچیده در هم، مثل عطر گل در گل، مثل قطراتی از رنگهای گوناگون که در آب بچکانی. مواج، ممزوج. دنیایت را میسازد. احساس میکردم یک بار دیگر متولد شدهاند. تو از من بیشتر میفهمیدی و همین جلوی پایم را روشن میکرد. من طیب تو شدم و تو طبیب من.