توپخانه آماده،همه چیز آماده،فقط منتظر بودیم هدفی بیاید و اولین گلوله را بزنیم.اما اولین چیزی که از پ
از خاطرات جنگ اسم میبری؛ صحنههای زیادی از عملیات مختلف از جلوی چشمهای «اصحاب کریمی» میگذرد؛
از پشت سر حسابی نگاهش کرد. گوشی گذاشته بود. با برج مراقبت حرف می زد. خوشش می آمد وقتی کار می کرد نگا
روایت مادرانهای از زندگی شهید عبدالحمید فتاحیان دانشجوی شهید دانشگاه تهران که با توجه به تموّل مالی
خانم فرماندار واقعاً نمونۀ کامل خانمی باوقار و با شخصیت بود
هر روز توی مریوان ، همه را راه می انداخت . هر کسی با سلاح سازمانی خودش. از کوه میرفتیم بالا
مردان جنگ بعد از جنگ به سه دسته تقسیم می شوند. آیادستۀ چهارمی هم وجود داشته است؛ دست های که نه به گذ
جنگ همیشه زیر لایههای این خاک و آب جاری است. نبرد شکوهمند حق و باطل.اما دست روزگار برگ جدیدی از مظل
عنوانش را متناسب با شخصیت اول داستانم که از روستا حمایت کرد، «داوِت» گذاشتم. داوت کلم های در زبان کر
وقتی علی و بقیه هم گروهیهای او، مثل روزهای قبل برای بررسی منطقه و کوهها از وجود اشرار رفته بودند،