دیگر آثار نویسنده
زندگی نامه داستانی شهید لشکر فاطمیون نعمت اله نجفی
بعد از نماز صبح دردش کمی فروکش کرده بود. ثریا صبحانه نعمت اله را آماده کرد که بخورد و برود سرکار؛ بیشتر از این نمیتوانست در خانه بماند. نعمت ال چایی را که برد سمت دهانش، با ثریا چشم در چشم شد. لحظهای مکث کرد. چایی را گذاشت روی سفره و گفت: «ثریا دیشب برای یه لحظه فکر کردم امشب رو دیگه صبح نمیکنم.
پیش خودم گفتم تموم شد. داشتم فکر میکردم که باید از همه چی دل بکنم. به همه فکر کردم، دیدم میتونم از همه دل بکنم، حتی بچهها، ولی از تو نه؛ دیدم چقدر محاله بتونم از تو دل ببرم...» اشک گوشه چشم ثریا جمع شد؛ زبانش از شوق آنچه میشنید بند آمده بود، فقط با چشمهایش به نعمت اله فهماند که او هم ...