دیگر آثار نویسنده
سروها ایستاده می مانند (زندگی نامه داستانی شهید حسن قاسمی دانا)
با توجه به قابلیت های رزمی حسن او را فرماندۀ شانزده تک تیرانداز کردیم. کارش خیلی استراتژیک و عالی بود چون باید تک تیراندازها یک هفته تمام یک جای مشخص می نشستند. حسن خیلی خوب می دانست که تک تیراندازها را کجا بچیند و نحوۀ چیدن و گرا دادنش نظم خوبی داشت.
آهسته پشت دیوار موضع گرفتیم و از صدای پا احساس کردیم دشمن پشت دیوار اتاق است. فاصله ما تنها یک دیوار ۳۰، ۴۰ سانتی متری بود. تکفیری ها هم متوجه ما شده بودند و با صدایی وحشت زده و خشن گفتند: «مین؟ مین؟» به زبان عربی یعنی (تو کی هستی؟) می خواستند بفهمند که بالاخره خودی هستیم یا غریبه؟ حسن ضامن نارنجک را کشید و آن را داخل حفره دیوار پرت کرد و گفت: «شیعه علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین (ع)» نارنجک با صدایی بلند منفجر شد. ناله تکفیری ها به گوش رسید