دیگر آثار نویسنده
هنوز سال های اول جنگ بود. آدم هایی که آمده بودند هیچ کدام تا به حال یک جنگ درست و حسابی ندیده بودند.
همین بچه های معمولی کوچه و خیابان های دور شهر و نزدیک بودند که همه ی چیزی که داشتند را سر دست گرفته بودند و به جبهه آمده بودند. فرمان ده خیلی زود فهمید که یکی از این جوان های تازه وارد خیلی بیشتر از یک نیوری معمولی می تواند به کار بیاید. جسور، باهوش، تیزبین و چه کاری برای چنین آدمی بهتر از شناسایی، مهدی زین الدین و یک موتور و دوربین و یک دشت پهن. و حالا هم که مرد در انتهای راهی بود که با شناسایی شروع شده بود، مثل همه ی بچه های شناسایی، دوربین از دستش نمی افتاد.
زندگی با مهدی برای او یک خواب بود، خوابی کوتاه و شیرین در بعداز ظهر بلنند تابستان جنگ. فقط خاطره هایش، آن چیز هایی که آدم بعدا یادش می افتند و حسرتش را می خورند باقی مانده بود. شاید هم همه ی این مدت خواب او را می دیده. از آن خواب هایی که وقتی آدم می بیند توی خواب هم می خندد. خوابی غیر منتظره. خواب زندگی با یک فرشته.