دیگر آثار نویسنده
هرجا میرفتیم فکروذکرش جبهه و جنگ بود. آنقدر که دیگر زده شدم. گفتم: «جنگ تمام شده، چرا ولش نمیکنی؟»
گفت: «هرچی داریم از جنگ داریم.»
نمیدانم چه شد که پایش را کرد توی یک کفش که برویم شلمچه. همان مرخصی چند روزه را. گفت: «وقتی میروم شلمچه یاد دوستانم میافتم، خیلی خاطره دارم.»
قبول کردم. خانوادگی رفتیم شلمچه.
هرجا میرفتیم فکروذکرش جبهه و جنگ بود. آنقدر که دیگر زده شدم. گفتم: «جنگ تمام شده، چرا ولش نمیکنی؟»
گفت: «هرچی داریم از جنگ داریم.»
نمیدانم چه شد که پایش را کرد توی یک کفش که برویم شلمچه. همان مرخصی چند روزه را. گفت: «وقتی میروم شلمچه یاد دوستانم میافتم، خیلی خاطره دارم.»
قبول کردم. خانوادگی رفتیم شلمچه.