دوره درهای بسته اسارت ۵ ( به روایت اسیر شماره ی ۹۸۰؛ علی علیدوست قزوینی)
شب رسیدیم کربلا. شب نیمۀ شعبان بود. وارد صحن که شدیم، حال خودم را نمیفهمیدم. چسبیدم به ضریح. فقط گر
کمیتۀ مرکزی کومله حکم اعدام شما را صادر کرده و ما میخواهیم حکم را اجرا کنیم.
هنوز هم گاهی لباسهای اسارتم را که در کمد آویزان کردهام، نگاه میکنم. وقتی یاد سختیهای آن دوران می
مهمترین چیزی که سعی میکرد رعایت کند، راستگویی بود؛ حتی وقتی به ضررش تمام میشد، دروغ نمیگفت، اگر