جوانی که از در آمد تو؛ لباس سپاه تنش نبود، یک پیرهن چینی داشت و لبه جیبش عکس امام را زده بود که می خ
تازه عروسی کرده بودم. میثمی نمیدانست. بیستوهفتهشت روزی میشد که در جبهه بودم. نمیتوانستم بروم خ
این کتاب روایتی است از بودنهای مردی که در وجودش«من» نداشت،اما یادش در قلبها به یادگار ماند و رد پا