دیگر آثار نویسنده
رفته بودیم کمین بزنیم. دیر رسیدیم. خودمان افتادیم توی کمین. شب تاریک تاریک بود. دیدیم در یک آن از دو طرف گلوله است که میآید. همه زمینگیر شدیم. صدای کاوه را میشنیدم. توی آن تاریکی یک سیاهی هم میدیدم که میدوید اینطرف و آنطرف و داد میزد این طوری کن، آن طوری کن.
دیدم یک نارنجک تفنگی که معمولاً برای پاکسازی سنگر میزنند، کنارش منفجر شد. دو دستی زدم توی سرم. گفتم تکهتکه شد. دود و آتش که نشست، دیدم یک نفر دارد از آن میان، سرم داد میزند: «تو چرا نشستهای؟ چرا اسلحهات رو مثل چوبدستت گرفتهای و کاری نمیکنی؟»
صدایش را که شنیدم، از خوشی مُردم.
رفته بودیم کمین بزنیم. دیر رسیدیم. خودمان افتادیم توی کمین. شب تاریک تاریک بود. دیدیم در یک آن از دو طرف گلوله است که میآید. همه زمینگیر شدیم. صدای کاوه را میشنیدم. توی آن تاریکی یک سیاهی هم میدیدم که میدوید اینطرف و آنطرف و داد میزد این طوری کن، آن طوری کن.
دیدم یک نارنجک تفنگی که معمولاً برای پاکسازی سنگر میزنند، کنارش منفجر شد. دو دستی زدم توی سرم. گفتم تکهتکه شد. دود و آتش که نشست، دیدم یک نفر دارد از آن میان، سرم داد میزند: «تو چرا نشستهای؟ چرا اسلحهات رو مثل چوبدستت گرفتهای و کاری نمیکنی؟»
صدایش را که شنیدم، از خوشی مُردم.