دیگر آثار نویسنده
(روایت جاده فاو - ام القصر؛ اسفند۶۴)
هجده سال پیش از نوشتن این کتاب، انگار زمین و آسمان دست به دست هم داده بودند تا سرنوشت مقطعی از جنگ را به یک جزیره عراقی پیوند بزنند؛ فاو. راوی کتاب «پنج روز پدافند»
بعد از هجده سال نشسته است تا ببیند آن روزها بر تو چه گذشته است ؛ بر او و بر آن دیگرانی که همراه او آنجا بودند .
یک دقیقه بعد از انفجار یک دفعه دو تا ترکش ،خوردند به پشتم .درست توی فرو رفتگی بین دو کتفم ؛ قشنگ روی ستون فقرات.
سرد بودند. هیچ کاری نکردند. خدا رو شکر کردم که کسی ندید . حتی باد گیرم را پاره نکردند . خوردن به پشتم و افتادند کف سنگر .برشان داشتم .
ترکش باید داغ باشد، آنقدر داغ سرخ سرخ باشد ،اما اینها حتی دستم را هم گرم نمی کردند، هرکدام اندازه دو بند انگشت؛ تمیز و نقرهای، اگر میرفتند تو، حتماً قطع نخاع می شدم .
مثل دو سنگریزه بودند که کف دست بچرخانی .گذشت گذاشتمشون توی جیب بادگیرم. شاید هنوز هم ته ساکم مانده باشند.