یک خمپاره خورد جلوی موتور. خمپاره بعدی خورد کنار ما. حس کردم یک چیز داغ رفت توی ران چپم. گرمی خون را که از بالای ران میسرید و از روی زانو و ساق پام حرکت میکردو توی گتر شلوارم جمع میشد حس میکردم
خونی برات نمونده بود برادر مومن! کم کم داشتی شهید میشدی. کجا ترکش خوردی؟
به علی خرمی نگاه کردم و زیر لب گفتم ترکش نخوردم که! پام خورده به اگزوز موتور این جوری شد
علی آقا به پای من اشاره کرد و با تعجب گفت: پس این باندارو برای خوشگلی بستن به رونت؟
دکتر نزدیک آمد و در حالی که نبضم را میگرفت گفت از پات عکس گرفتیم یه ترکش تو رونت پسرجان! چرا پرت و پلا میگی؟ میدو.نی تا حالا چند واحد خون بهت تزریق کردیم؟
انگار فایدهای نداشت با خجالت جواب دادم با خرمی که میاومدیم توی سه راه ترکش خوردم. گفتم اگه بگم مجروح شدم برم میگردونن عقب هیچی نگفتم!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.