از اتاق که آمدند بیرون پدر و مادر هادی با سینی قرآن و ظرف آب منتظر بودند. نگرانی دوباره به مریم هجومک آورد. دهانش قفل شده بود و قلبش تند تند میزد. مادر هادی حال مریم را فهمید. گفت« ایت الکرسیبخون دخترم!» مریم شاید ده بار تا نصفه آیت الکرسی را خواند اما نمیتوانست آن را تمام کند! مادر هادی چندبار از زیر قرآن ردش کرد. همه احساس میکردند نگاههای هادی معنای دیگری دارد. چندبار به چهره مهربان اما نگران پدر و مادر وهمسرش نگاه کرد. همه را به گرمی در آغوش گرفت و بوسید. ماشین آماده بود. آخرین نگاه عاشقانهاش را هم وقتی سوار شد و در ماشین را بست روانه چشمهای مریم کرد.

ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.