در روستا زندگی می کردیم؛ روستای پَشکَر، پانزده کیلومتری بهبهان. دوازده بچه داشتم. هشت پسر و چهار دختر. سرم به کار خودم بود. گوسفند داشتم. چوپانی می کردم. سرِ زمین عرق می ریختم و بیل می زدم؛ از صبح تا شب. سر سال که می شد خمس مالم را می بردم و می دادم به روحانی روستا.
زکات هم جای خودش. شش دانگ حواسم به لقمه ای بود که به خانه میآوردم.
سال هزار و سیصد و سی و هفت، پانزدهم بهمن، داوود دومین فرزندم به دنیا آمد؛ روز شهادت امام کاظم (علیه السلام)
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.