جلوی در ورودی حرم، همان جایی که مریضها را میبندند، نشست. فکر میکرد ضریح همان جاست.خیلی وقت بود که زیارت امام رضا (علیه السلام ) نیامده بود شاید بیشتر از سیزده چهارده سال؛ از همان وقتی که چهارپنج ساله بود. نمازش را که خواند، چشمهایش را روی هم
گذاشت. توی خواب رودخانهٔ پرآبی را دید؛ آن قدر زلال که سنگهای کف رودخانه معلوم بود. چشمهایش را بست،نفس عمیقی کشید، رد آب را گرفت. کنار رودخانه قدم میزد، یک دفعه از پشت سرش یک گل سرخ پرت شدتوی آب. بهش گفتند «دنبال گل رو بگیر و برو. » رودخانه توی خانهای رفت، او هم رفت. آقای سیدی با ریشهای سفید و صورت نورانی نشسته بود بالای اتاق، پشت یک میز کوچک، دور تا دور هم کتاب چیده بودند، سلام کرد ونشست بغل دست آقا. او برایش خیلی حرف زد، بعد یک سیب سرخ توی یک دستش گذاشت، دست یک پسر بچهٔ یکی دو ساله را هم توی یک دستش و گفت برو این رو قوام بیار » تا آن روز امام خمینی را ندیده بودم حتی عکسش را.
سال پنجاه و شش بود. همه از امام حرف میزدند، بعضی وقتها هم اعلامیهای توی دانشگاه رد و بدل میشد،ولی هیچ تصویری از امام توی ذهنم نبود. با آن چیزهایی که از امام شنیده بودم، عاشقش شده بودم. خیلی دلم میخواست یک عکس ازش داشته باشم. آن روز توی حرم امام رضا (علیه السلام) با خودم فکر میکردم امام رضا (علیه السلام )را توی خواب دیدم یا شاید هم یکی از امامها را، تا اینکه بالأخره عکس امام را توی دانشگاه دیدم. تازه فهمیدم که خواب کی را دیدم. حتماً چون خیلی دوستش داشتم آمده بود به خوابم. کی میداند سرنوشت آدم چی میشود؟
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.