بعد از نماز صبح از من پرسید «دوست داری کجا بریم؟ »گفتم «گلزار شهدا. » سرش را به حالت شکر رو به آسمان کرد، گفت «میترس یدم غیر از این بگویی. » چند ساعت آنجا بودیم. حاجی دلش نمیآمد برگردیم. از هر کدام ازشهدای آنجا خاطرهای داشت، شرح و تفصیل میداد،
زمزمههایی میکرد و اشک میریخت. من گوش میدادم و نگاهش میکردم، به او حسودیم میشد.
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.