نیمه شب پانزدهم خرداد 1342 به غیر از حاج آقا روح الله که حوالی ساعت دو و نیم داشت برای نماز شب آماده میشد. همه در خواب بودند.آقا احساس کرد اتفاقی در حال رخ دادن است. گوشهایش را تیز کرد و با سر و صدایی که شنید حدسهایی زد. رفت کنار خانم نشست و به آرامی بیدارش کرد و گفت: «آمدهاند مرا بگیرند! ناراحت نباش!» خواب از سر خانم پرید. در سکوت محض به چشمهای شوهرش خیره شد. آقا ادامه داد:« هیچ صدایی در نیاید بقیه را بیدار کن و سفارش کن که آرام باشند.» از آرامش آقا خانم هم آرام گرفت.
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.