چند متر رکاب زدو یکدفعه از روی گودال پرید. باز هیجانم غلغل کر. قدرت خاموش کردنش را نداشتم! بقیه دخترها سرجایشان نشسته بودند و با نگاه کیف میکردند. اما من از روی سنگ بلند شدم و به سمتش دویدم. پسرها دورهاش کرده بودند. مقابلش ایستادم. یک لحظه نگاهم کرد. دهانم را که از ذوق به خنده باز شده بود بازتر کردم.
- ببخشید آقای توفیقی! میشه به منم یاد بدین چه جوری تک چرخ بزنم و از روی گودال بپرم؟
- با قهوهای چشمانش خیرهام شد و با جدیت تمام گفت:« نخیر!»

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.