پدر زود مرد. اسمش آدُرباد بود. یعنی نگهبان آتش. کشاورز بود. مثل مردان ایران باستان، که کارشان کشاورزی و دامداری بود. زمیناش آنقدری نبود که تکافوی خانوادهی شلوغ ما را بکند. با این حال نگذاشت هیچ کداممان به کاری به جزدرس خواندن فکر کنیم. من دو ساله بودم که مُرد، اصلاً ندیدماش. حتا عکس هم ازش نداشتیم که بدانم چه شکلی است.
ما کرمانیها به مادر میگوییم ننو.
هر بار از ننو پرسیدم «شکل کی بود؟ »
به سر تا پای هر پنج برادرم خیره میشد و میگفت: «خدایار. »
بزرگترین برادرم خدایار بود. گاهی که نیاز داشتم پدر را تصور کنم، خدایار را توی خیالام پیر میکردم تا راحتتر بتوانم احساساش کنم. توی خوابهام هم همیشه با صورت خدایار پیر شده میآمد سروقتام و حرفی اگر داشت میزد و میرفت.
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.