نوروز سال 1361 مصادف بود با عید اول امیر. داشتم خانه را برای آمدن مهمانهای پسرم آماده میکردم. مهمانهایی که آرزو داشتم برای عروسیاش بیایند نه در اولین عید نبودنش
دلم این روزها برای امیرم تنگتر شده بود. بیشتر از همیشه. آرزو داشتم یکبار دیگر او را در آغوش میگرفتم. دلم برای خندهها و شوخیهایش لک زده بود. حس و حال عجیبی داشتم نمیدانم چون عید پسرم بود حالم طور دیگری بود یا دلیل دیگری داشت…

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.