سعید تهتغاری خانه بود. برادر و خواهرهایش همه ازدواج کرده بودند و پاپی ازدواجش نمیشدند. خیلی تودار بود و زمان جنگ مجروح هم که میشد خبر نمیداد. یک بار مادرش خواب دیده بود که سعید از زمین کنده شد و به طرف آسمان میرود. دستش را چسبیده بود و دیده بود که صورتش زخمی است. متوجه شده بود که پسرش مجروح شده و صبح از بیمارستانها پیگیری کردند تا بالاخره در بیمارستان پیدایش کردند.
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.