یادم میآید توی یکی از نامههایشاز شیراز برایم نوشته بود: «گاهی اوقات اون قدر دلم برات تنگ میشه که سوار موتور میشم و توی خیابون فریاد میکشم و میگم خدایا من رو از دلتنگی نجات بده در حالی که میدونم با اتوبوس و تحمل پونزده شونزده ساعت انتظار به تو میرسم منصوره همسران شهدا چی میکشند؟!»
حالا من هر چقدر هم فریاد بکشم به مسعود نمیرسم ولی میدانم که این بار او میداند من چه میکشم!

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.