… پدرم یک مرد کاملاً جدی بود. کارمند ارتش و تکنیسین تعمیر موتورهای تانک و ماشینهای جنگی بود. سال 1345 دورۀ تربیت معلم را تمام کردم و وارد آموزش و پرورش شدم. منصور که پسر عمه من بود، همان سال دانشکده افسری قبول شد. سال سوم دانشکده بود که یک روز عمهام آمد خانۀ ما و با پدرم دربارۀ من صحبت کرد. پدرم قبلاً با هر خواستگاری مخالفت میکرد اما این بار موافق بود. منصور را خیلی دوست داشت. پاییز سال 1348 دانشکدۀ منصور تمام شد و درجۀ افسری گرفت. زمستان همان سال عروسی کردیم
سورنا، هنوز یک سالش نشده بود که منتقل شدیم همدان، آنجا در پایگاه شاهرخی بودیم که بعد از انقلاب شد پایگاه نوژه. همدان شهر مادریام بود. دو سال همدان بودیم و دوباره برگشتیم تهران. مجلههای خارجی را میآورد خانه و مقالههایشان را ترجمه میکرد و خودش هم مقاله مینوشت. دربارۀ ساخت هواپیما، اطلاعات فنی آن، خاطرات خلبانها و… این مقالهها را در مجلههای مختلف ارتش، دانشمند، ماشین و… با اسم مستعار چاپ میکرد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.