برای لحظهای دیدم که رضا کنار ضریح ایستاده و با لبخند بهام اشاره میکند که بابا حرفت را بزن. خیالم راحت شد که رضا اینجا هست. گفتم:« بیبی جانم سلام علیکم. نذرم را ادا کردم. پسری که خودتون شفا دادید و با عنایت شما تنش سلامت شد آمد و شد سرباز حرمت. بله خانم جانم نهال کوچک زندگیام که با عنایت شما توان راه رفتن به پاهایش برگشت. قد کشید و برای خودش سروی شد.سرو که نه سربازی برای حفظ حریم حرم شما.
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.