کتاب را بست و منتظر ماند.گفتم:
خب نظرتون چیه؟
سرش را پایین انداخت تا سرخی صورتش را مخفی کند. حس کردم میخواهد از جواب رفتن طفره برود.
شما میتونید شبیه این آدم بشید؟
یقه پیراهنش را که از زیر پلیور سرمهای رنگش بیرون زده بود مرتب کرد. با سرفه بیجانی گلویش را صاف کرد. سرش را که بالا آورد نگاهم را از او دزدیدم.
شبیه شهید همت شدن خیلی سخته…

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.