فرشته گفت:« میخوام یه چیزی بهت بگم. یادته که راجع به آقای شهریاری و پیشنهاد ازدواج با ایشون صحبت کردیم.» گقتم:«آره. چطور مگه؟» گفت:« آقای شهریاری به من گفتن که این پیشنهاد رو به خودت بدم.» سرم داغ شد. دعوایش کردم که « معلوم هست چی میگی؟! تو که منو میشناختی چطور قبول کردی؟» فرشته دختر شوخ و شنگی بود. زد زیر خنده و گفت:« به من چه! دکتر این پیغام رو داده من فقط پیغام رسونم.»
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.