یکی از بچه ها زخمی شده بود. داد زدم: «امدادگر! » خودش را رساند. یک پسر هفده، هجده ساله، لاغر و نحیف. گفتم: «تو با این هیکل مجروح بلند می کنی؟! » همان طور که تند و تیز مجروح را می بست، گفت: «ان شاءاللّه مجروح می شی خودم درمونت می کنم. »
سال 74 ، توی دانشگاه با چند نفر از بچه ها حرف می زدیم.حرف از جبهه شد. منطقه، عملیات، امدادگری، یکدفعه
گفت: «تو قرار نبود مجروح بشی؟ » تازه شناختمش.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.