چند نفر بودیم؛ دوست و همکلاسی؛ غروب که احمد کارش تمام میشد، با هم میزدیم بیرون؛ میرفتیم روستاهای اطراف یا شهرهای دور و بر؛ موتورسواری. تا دیروقت سرگرم بودیم. گاهی هم میرفتیم قبرستان شهر؛ نوبتی توی قبرهای آماده میخوابیدیم. تاریک بود و وحشتناک. احمد میگفت؛
بخوابیم تا عادت کنیم.
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.