روی صندلی م ینشینم و به آینه چشم م یدوزم. هر بار که با آینه خلوت میکنم تا به خودم بقبولانم که احسان دیگر نیست و باید روی پای خودم بایستم، اتفاق تازه ای رخ می دهد تا دوباره ظریف و زنانه فرو بریزم و نبود شانههای مردانه استوارش را احساس کنم.
ناخواسته روسریام را درست میکنم. احساس میکنم گونههایم سرخ شده. یاد روز خواستگاریام میافتم. دلم میخواهد بنشینم در قطار خاطرات و بدون توقف به گذشته سفر کنم. از پانزدهم آذرماه سال 1396 بروم به شانزده، هفده سال پیش.
بروم به هوای سرد و بارانی لنگرود و ریهام را پر کنم از بوی نمِ شالیِ برنج نکوبیده.کافی است گوش تیز کنم و از همین دور، صدای موجهای زمستانی خزر را بشنوم. ناگهان دلم برای کرمهای ابریشم پرورشی تنگ میشود.
ارسال با باربری
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
ارسال از طریق پست
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.